زین اسب را استوار کردن. آمادۀ سواری ساختن اسب. تنگ را بر اسب محکم بستن: بیامدبپوشید خفتان جنگ کشیدند بر اسب شبرنگ تنگ. فردوسی. هنوز باش هم آخر چنان شود که سزاست همی کشند بر اسب مرادش اینک تنگ. فرخی. چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ هر آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ. فرخی. هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ ؟ اسدی. - تنگ به بر کشیدن، سخت در آغوش گرفتن: از بس کشیده ابر به بر تنگ باغ را میدان خنده بر دهن غنچه تنگ گشت. صائب (از آنندراج). - تنگ در آغوش کشیدن، سخت در آغوش گرفتن. تنگ در بر کشیدن. تنگ به بر کشیدن. تنگ در بغل گرفتن: نکشم تنگ در آغوش نگاهش ترسم که خلد خار به پیراهن نازک بدنی. فطرت (از آنندراج). - تنگ در بر کشیدن، تنگ به بر کشیدن. تنگ در آغوش کشیدن. رجوع به تنگ به بر کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
زین اسب را استوار کردن. آمادۀ سواری ساختن اسب. تنگ را بر اسب محکم بستن: بیامدبپوشید خفتان جنگ کشیدند بر اسب شبرنگ تنگ. فردوسی. هنوز باش هم آخر چنان شود که سزاست همی کشند بر اسب مرادش اینک تنگ. فرخی. چو گور تنگ شود بر عدو جهان فراخ هر آن زمان که بر اسبش کشیده باشد تنگ. فرخی. هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ ؟ اسدی. - تنگ به بر کشیدن، سخت در آغوش گرفتن: از بس کشیده ابر به بر تنگ باغ را میدان خنده بر دهن غنچه تنگ گشت. صائب (از آنندراج). - تنگ در آغوش کشیدن، سخت در آغوش گرفتن. تنگ در بر کشیدن. تنگ به بر کشیدن. تنگ در بغل گرفتن: نکشم تنگ در آغوش نگاهش ترسم که خلد خار به پیراهن نازک بدنی. فطرت (از آنندراج). - تنگ در بر کشیدن، تنگ به بر کشیدن. تنگ در آغوش کشیدن. رجوع به تنگ به بر کشیدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
به سختی بیرون آمدن. (ناظم الاطباء) ، خست. خودداری. امساک کردن: توانگر که تنگی کند در خورش دریغ آیدش پوشش و پرورش. فردوسی. رجوع به تنگ و تنگی و دیگر ترکیبهای این دو شود
به سختی بیرون آمدن. (ناظم الاطباء) ، خست. خودداری. امساک کردن: توانگر که تنگی کند در خورش دریغ آیدش پوشش و پرورش. فردوسی. رجوع به تنگ و تنگی و دیگر ترکیبهای این دو شود